نقطه در شعر حافظ

حافظ يك عالم و عارف و در عين حال يك رند خراباتي است و به گونه اي سخن گفته كه هر كس شيفته عشق مجازي است, دواي درد خويش را در آن مي جويد و هر كس اهل دل و به دنبال سير و سلوك و عرفان و معرفت و عشق حقيقي است, مي تواند از مضامين بلند و محتواي والاي اشعار او بهره جويد و هر دو مي توانند برخوان گسترده حافظ بنشينند. و حتي كسي كه شيفته عشق مجازي است با نفس دلكش حافظ به عشق حقيقي رهنمون شود و از فرش به عرش راه يابد.

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند

من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

اشعار حافظ با تبحر خاص خود سعی دارد تا ما را به دنیا و وادیه تعقل دعوت کند . حتی کسانی که  می خواهند به چیزی ایمان بیاورند که عقلانی نباشد ، به این شعر حافظ وامثثال آن تمسک می جویند . او در این شعر رندی کرده است وآن این است که می گوید : عاقلان نقطه پرگار وجودند. شما می دانید که پرگار روی پای ثابت خودش می ایستد و با پای دیگر خودش دور می زند ودایره ای ترسیم می کند . نقطه پرگار در واقع ، نقطه ترسیم کننده دایره است . حافظ می خواهد بگوید که نقطه پرگار ، دایره هستی را ترسیم میکند .اگر سر پرگار در جای خودش قرار نگیرد ، دایره ترسیم نمی شود ، حافظ هستی را به مانند یک دایره در نظر گرفته است .همه عرفا هستی را دایره می دانند.

اما فرض ما بر این است که در آغاز چیزی مانع نیست و جسم می خواهد از یک نقطه به طور مساوی حرکت کند و جلو برود . اگر این اتفاق بیفتد و حرکت به صورت مساوی باشد ، جسم کروی خواهد بود . دایره هم به این صورت ، شروع از یک نقطه و بازگشت به همان نقطه ،حاصلی جز دایره ندارد . ظاهر عبارت این است که سرگردانی به معنای حیران و ول است ، ولی باطن آن ترسیم هستی است و اصلا جز این نیست و نمی شود! به عبارت دیگر هم رسیدن است و هم جا گذاشتن . شما در آن شرایط هم می رسید وهم جا می گذارید و عبور می کنید چون مقصود بیش از یک چیز نیست.

بی شک فهم پیوسته به عقل است و بدون عقل فهم نیست . ولی در این فرایند ،باید جایگاه عشق را معین کرد عشق به فهم تاکید دارد و به عنوان مثال شتاب آن را زیاد می کند .مادامی که عقل نباشد هیچ فهمی فهم نیست . بدون عقل دیدن ها معنایی ندارد . کسی که عقل ندارد ولی همه چیز را می بیند ، آیا از دیدن ها و مشهودات خودش چیزی می فهمد؟ فرض کنید انسانی دارای چشم هایی تیز است و خوب می بیند ولی عقل ندارد. چنین انسانی ، معنای آنچه را که می بیند ، می داند؟

خوب چون دیده ها با عقل معنی می یابد ، در لمس کردن هم اگر عقل نباشد . فهم اتفاق نمی افتد و انسان نمی فهمد که نرمی و زبری یعنی چه ! ما همه چیز را تحت کنترل  عقل می دانیم و با عقل معنی می کنیم . هیچ چیز بیرون از عقل نیست . هستی در چارچوب عقل برای ما تفسیرپذیر است . اشعار خیام هم دقیقا در این راستا قابل ارزیابی است.

منبع : https://tarikhema.org/ganj/hafez

دیدگاه خود را بگذارید